رهامرهام، تا این لحظه: 14 سال و 9 ماه و 25 روز سن داره

unforgettable moments

خورشید

خورشید داشت غروب میکرد یه گوله نارنجی که ته آسمون آروم آروم پایین میرفت پشت ساختمون های بلند رهام جونم تو یه دفعه پرسیدی :" خورشید از چی میترسه ؟ " تا حالا به این فکر نکرده بودم که خورشید از چیزی میترسه . گفتم " از هیچی نمیترسه مامان جون " تو گفتی :" از چی میترسه داره قایم میشه ؟ " موندم ، گفتم " خورشید از شب میترسه ! " گفتی " از شب ؟ " هنوز دارم به این مسئله فکر میکنم .... راستی خورشید از چی میترسه ؟ ...     ...
15 خرداد 1391

بابا

پدر! گرچه خانه ما از آینه نبود؛ اما خسته‏ ترین مهربانی عالم، در آینه چشمان مردانه‏ات، کودکی‏هایم را بدرقه کرد، تا امروز به معنای تو برسم. می‏خواهم بگویم، ببخش اگر پای تک درخت حیاطمان، پنهانی، غصه‏ هایی را خوردی که مال تو نبودند! ببخش اگر ناخن‏ های ضرب‏دیده ‏ات را ندیدم که لای درهای بسته روزگار، مانده بود و ببخش اگر همیشه، پیش از رسیدن تو، خواب بودم؛ اما امروز، بیدارتر از همیشه، آمده‏ام تا به جای آویختن بر شانه تو، بوسه بر بلندای پیشانی‏ات بزنم. آن روزها، سایه ‏ات آن‏قدر بزرگ بود که وقتی می‏ ایستادی، همه چیز را فرا م...
14 خرداد 1391

رهام و باباش !

سلام پسر گلم ! این عکس رو به مناسبت روز پدر به امیر تقدیم میکنم . دادم فرنوش بزرگ چاپ کنه بزنیم به دیوار :   ...
13 خرداد 1391

پدر

تقدیم به اولین مرد زندگیم ، پدرم ! ♥ با تو ام ای لنگر تسکین ای تکان موجهای دل ای آرامش ساحل با تو ام ای نور ای منشور ای تمام طیف آفتابی ای کبود ارغوانی با تو ام ای شور ای دلشوره شیرین با تو ام ای شادی غمگین با تو ام ای غم ای غم مبهم ای ... نمیدانم هر چه هستی باش اما کاش ... نه جز اینم آرزویی نیست : هر چه هستی باش اما .... باش ! " قیصر امین پور " ...
13 خرداد 1391

:-(

چیزی برای گفتن ندارم فقط همین جمله رو از تو مینویسم که هر وقت یادم میاد جگرم کباب میشه : " اون خانومه مهربون نیست . نمیذاره من برم پیش مادرم ! " " دیگه سر کار نرو " ...
6 خرداد 1391

دوباره مهد کودک

سلام عزیزم از دیروز تو دوباره میری مهد کودک . دیروز من باهات موندم و تو خیلی گریه کردی . امروز هم صبح با گریه رفتی تو ولی دیگه من باید طاقت بیارم . الان زنگ زدم گفتن تو گریه نمیکنی .  امیدوارم راست بگن . دوباره کار من و تو شده صبح ها بریم مهد و هم تو گریه کنی و هم من ! ازت خواهش میکنم گریه نکن . و از من متنفر نشو . باید یاد بگیری که من و تو نمی تونیم همه جا با هم باشیم . هر چند که الان با نوشتن این جمله ها خودم دارم گریه میکنم .....   این هم لباس جدیدت : ...
4 خرداد 1391

جیش از کجا میاد ؟

سلام پسر عزیزم دیروز بعد از مدتها تو یه سوال جدی دیگه از من پرسیدی . هر چند که سوالات الکی زیادی در طول روز میپرسی که جواب اکثر  اونها رو بلدی . اولین سوال جدی تو این بود که " تو چرا منو آدم کردی ؟ "  یادت ؟؟ دیشب بعد از اینکه از دستشویی اومدیم تو پرسیدی " مامان جیش از کجا میاد ؟ " الهی مامان برات بمیره . چه فکرهایی توی ذهن تو هست ؟؟ فکر کنم الان یکی از مهم ترین دغدغه های زندگی تو اینه که جیش از کجا میاد ؟ شاید هم میخوای بدونی تا اونو خنثی کنی و از دستشویی رفتن خلاص بشی !!! بهر حال من هم برات توضیح دادم : " هر وقت آب میخوری از توی دهنت میره توی شکمت و اونجا هی میچرخه و میچرخه تا ...
2 خرداد 1391
1